یاس من
یاس من

یاس من

تولد یک سالگی دو قلوهام

یک ساله که مامان شدم! مامانه دوقلوهام! مامانه یه دختر طلا و یه پسر عسل!

یک ساله که همسرم بابا شده ؛مامانم بی بی شده ؛داداشم دائی شده! 

یک ساله که حرف مشترک هممون شده: یاس و یوسف!   

یک ساله که دوقلوها اولویت اول زندگیمون شدن! 

یک ساله که با دیدن یوسفم٬پسر با احساس و کنجکاو و محجوبم  و با دیدن یاسم٬دختر خوشکل و نازدار و باهوشم هر لحظه احساس خوشبختی می کنم! خدایا شکرت. 

یک ساله که درست نخوابیدم! ( اگه دوران بارداری مخصوصا ماههای آخر رو به حساب نیارم)  

یک ساله که هر وقت با فرشته هام  می رم بیرون همه با لبخند بهم میگن: «دوقلون؟ وای خیلی سخته.» و من با خوشحالی می گم: ولی خیلی شیرینه!  

 

 

 

عسلای مامان یک ساله شدن.    

 

 

 هدیه های آسمانی من تولدتون مبارک. 

خبرای خوش

امروز اول صبح یه خبر خوش شنیدم اونم اینکه خواهر دوست عزیزم  زهرا جون یه نی نی سالم و خوشکل به دنیا آورده. یه دختر کوچولوی مرداد ماهی. 

یسنا جان تولدت مبارک  

زهرا جان خاله شدنت مبارک 

سهیلا جان مادر شدنت مبارک


امروز عصر یه خبر خوش دیگه هم شنیدم اونم اینکه جواب تست بارداری خانم همسایه مثبت بود. براش خیلی خوشحال شدم. آخه می دونستم چقدر دوست داره مامان بشه. 

راحله جان مامان شدنت مبارک

احساس مادر بودنت با اولین سو نوگرافی و دیدن یه زندگی درونت و چند وقت بعدش شنیدن صدای قلبش قبل از تولد نوزادت تکمیل می شه. 

الهی همه خانمایی که دوست دارن مادر بشن هر چه زودتر این احساس شگفت انگیز رو تجربه کنن. 

خدا رو چه دیدی شاید دعام اونقدر نافذ باشه که چند قلویی هم داشته باشیم.

دوشنبه یازدهم مهر ماه هزار و سیصد و نود

از اون روزای فراموش نشدنی بود، روز تولد دو قلو هام : یاس و یوسف.

لحظه تولدشون اشک شوق و شکر ریختم.



خدایا سپاسگزارتم.

نمی دونم چرا

بخاطر دوقلوهای عزیزمون مجبور شدیم خونمونو بزرگتر کنیم. همین روزا هم اسباب کشی داریم و می ریم به یه خونه جدید. دغدغه خونه پیدا کردن و خونه رهن دادنمون شده بود استرس روزانه من. می ترسیدم بچه هامون به دنیا بیان و هنوز اتاقشون آماده نباشه. تا اینکه ...

ادامه مطلب ...

خواهش میکنم منو ببخش

بعد از مدتها که بهش زنگ می زدم دوست داشتم خودش گوشی رو برداره ولی خواهرش برداشت حوصله نداشتم. می خواستم سریعتر صداشو بشنوم. دلم براش خیلی تنگ شده بود. خواهرش که منو شناخت زیاد تحویل نگرفت. بهش گفتم: گوشی رو میدی به شیوا ؟ سکوت کرد و با ناراحتی گفت : شیوا ؟ نمی دونستم چرا اینقدر لفتش میده.

ادامه مطلب ...

داداش کوچولوی من

همیشه فکر می کردم خدا دوستم نداشته که خواهر ندارم. البته  وقتی که کوچولو بودم داداش داشتنو ترجیح میدادم. شایدم به خاطر همون آرزوی کودکانه بود که بالاخره خدا بهم یه داداش کوچولو داد. 

حالا داداش کوچولوی من که قدش خیلی وقته از من بالاتر رفته بزرگ شده.بعضی وقتا چنان از دستش عصبانی می شم که دلم می خواد سرشو از تنش جدا کنم. بعضی وقتا هم مثل الان اونقدر دلم براش تنگ می شه که چشمام  خیس میشه. 

داداشی جونم دیروز منو خوشحال کردی. سر دردم خوب شد. وقتی به خاطر من عصبانی شدی و ازم حمایت کردی. وقتی با اون ذهن خلاقت اون جملاتو پشت سر هم ردیف کردیو من قهقهه سر دادمو یادم رفت که چند ثانیه پیش خیلی ناراحت بودم از اینکه تو رو دارم خدا رو شکر کردم. از اینکه تنها بچه مامان نیستم خوشحال شدم. از اینکه هوا مو داری خیلی ممنونم. 

حالا داداش کوچولوی من دیگه کوچولو نیست بزرگ شده و پشت خواهرش بهش گرمه. 

دوستت دارم داداشی خودم

فرهنگ لغت مامان

مامان سر نماز برای بیان منظورش از عبارت " الله اکبر" استفاده می کنه. حالا این " الله اکبر" هزارتا معنی داره، بستگی به شرایط داره . مثلا یعنی:

کولر روتند کن از گرما پختم.

زیر قابلمه شعله پخش کن بذار تا برنج ته نگرفته.

سالاد درست کردی بعد از نمازم می خواهیم شام بخوریم.

در می زنن. چرا کسی درو باز نمی کنه؟؟

غذا ته گرفت خاموشش کن. بوشو حس نمی کنی؟

صدای تلویزیون رو کم کن نفهمیدم چی خوندم.

بذار نمازم تموم شه، میام سراغت!

سفره رو بنداز یه رکعتم بیشتر نمونده.

به خاله ات بگو نمازم تموم شد خودم بهش زنگ می زنم.

نه نه قطع نکن رکعت آخرم!

دارم نماز می خونم نمیبینی ، باهام حرف نزن!!

بزن کانال 3 سریال شروع شد.

اون کاری که بت گفتم انجام دادی؟

و ...

اون موقع ها که دختر خونه بودم با صدای " الله اکبر" مامان سه متر می پریدم تو هوا و با توجه به حالت چهره مامان و اوضاع و شرایط حدس می زدم که منظور مامان چیه و سریع انجامش می دادم. خوشبختانه همیشه هم درست حدس می زدم. برعکس دادشم به ندرت متوجه منظور مامان می شد. واسه همینم معمولا به " الله اکبر" های مامان اهمیتی نمی داد.( بیشتر از تنبلی ) فقط به من می گفت: آجی تو از کجا می فهمی مامان چی میگه؟؟؟؟؟

یه بار که مامان نمازش تموم شد گفت: پسرم خیلی باهوشه اینو از وقتیکه نوزاد بود فهمیدم الکی که نیست تیز هوشان می ره ، اما دخترم از اونم باهوشتره.

کلی خر کیف شدم. همون موقع دادشم  پیشنهاد داد که : آجی چرا کتاب فرهنگ لغت     " الله اکبر" های مامان رو نمی نویسی؟!