یاس من
یاس من

یاس من

تفاوت

همسایه روبروییمون یه مرغ مینا خریده و گذاشتنش توی بالکن . بالکنشون با بالکن ما با یه تیغه چند سانتی از هم جدا شده. هر روز همه اعضای خانوادشون یکی یکی وقت میذارن میان توی بالکن و قربون صدقه مرغ مینا میرن. سلام مینا جون خوبی؟ عزیزدلم چی کار می کردی؟ غذا برات آوردم و ... 

بعضی وقتا یه چیزایی میگن که اگه کسی ندونه فکر میکنه دارن با بچشون حرف می زنن و فداش می شن. 

همسایه پایینیمون که جدیدن افتخار دادن همسایمون شدن یه پسر کوچولو دارن که هنوز حرف نمیزنه ولی راه میره .(اینو از صدای کفشاش فهمیدم.) تا به یه چیزی دست می زنه  یا یه کار خلاف میل مادرش انجام میده ، داد و هوار مادرش سر به فلک میکشه. سر بچه چند ماهش دادمیزنه : نکن . الهی بمیری داغتو ببینم و ادامه اش چند تا فحش آبدار تثارش می کنه.  بچه هم فقط جیغ می کشه. حتی شبا هم از خواب بیدار میشه جیغ میزنه.  

دلم برای بچه میسوزه حتی به اندازه یه مرغ مینا هم احترام نداره.

 

یاس و یوسف

دبیرستانی که بودم می گفتم : من هیچ وقت شوهر نمی کنم. دانشگاه که رفتم می گفتم : نه بدون عشق و تنها که نمیشه زندگی کرد. ازدواج می کنم ولی بچه دار نمیشم. بچه یعنی دردسر. 

وقتی هم که خواستم عروسی کنم به همسرم گفتم که من بچه نمی خوام. اونم قبول کرد. اما فرداش گفت : یه دونه بچه رو که باید داشته باشیم! منم واسه گل روش قبول کردم !! حرفشم منطقی بود. آخه ات ساین می خواد  حالا حالاها درس بخونه و هر موقع ازش می پرسیدی کی می خوای بچه دار  بشی؟ می گفت:"هفت هشت سال دیگه. " واسه همینم خیالم راحت بود. البته از فشار اطرافیان از جمله مادر عزیزم نمی شد راحت در رفت. هنوز چند ماه از عروسیم نگذشته بود که حرفها شروع شد .... 

اولش اهمیت نمی دادم ولی بعدش که حرفاشون جدی تر شد عصبانی هم می شدم.  هر بار موکولش می کردم به یه وقت دیگه.مثلا گفتم هر وقت خونه خریدیم. هنوز چند ماه از حرفم نگذشته بود که خونه خریدیم! مامانم می گفت حالا دیگه بهونه ات چیه؟ 

دیگه پاک کلافه شده بودم از مامان خواهش کردم که تا بعد از عید هیچ حرفی راجع به این موضوع نزنه. اونم قبول کرد. ولی هر وقت منو می دید دوباره روز از نو روزی از نو... 

نمی دونم چه اتفاقی افتاد که یه روز از ته دلم احساس کردم دلم می خواد مادر بشم. با همه یاخته های تنم ،با تک تک سلولهای بدنم، با روح و جانم می خواستم که مادر بشم. یه کم هم می ترسیدم چون مادر یعنی "گذشت" .

ات ساین اولش درس رو بهونه کرد ولی وقتی شور و شوق منو دید قبول کرد. و خدای مهربون به ما یه لطف ویژه کرد و دو تا هدیه الهی بهمون داد و یه دفعه تعداد اعضای خانوادمون از عدد 2 پرید روی 4! 

خیلیا به خودشون اجازه دادن حرفای نا امید کننده بزنن : پدرتون در اومده. بیچاره شدین. حالا باید دو تا پوشک بخرین و از این حرفای الکی. بعضیا هم به خودشون اجازه بیشتری دادن و واسه فرشته های ما اسم گذاشتن : الستون و بلستون، لولک و وولک ،... 

همشون باعث اعصاب خوردی می شدن ولی یه لحظه های فراموش نشدنی رو تجربه کردم که برای  مادرای یه قلویی اتفاق نمیافته. 

هرگز اون لحظه  توی سونو گرافی که خانم دکتر بهم گفت دو قلو داری رو فراموش نمی کنم. اونقدر خوشحال شدم که چشمام خیس از اشک شادی شد. روی صفحه مانیتور دو تا جسم می دیدم : دوقلوهای مادر. حالا درون من دو تا زندگی جریان داره.

لحظه استثنایی دیگه که اونم هیچ وقت از یادم نمیره وقتی بود که برای اولین بار صدای قلب فرزندانم رو شنیدم. انگار یه مسافت طولانی رو دویده بودند. قلبشون تند تند می زد و دوباره چشمام خیس از احساس مادرانه شد.

من مادر شده بودم.

خدایا شکرت.

خدایا هیچ وقت ازت نخواستم که بهم دختر بدی یا پسر. به نظرم نا شکری بود. راضی به رضای خودت بودم و تو هم اونقدر مهربون هستی که به ما هم دختر دادی و هم پسر. الهی هزاران هزار بار شکرت. اینم از اون لحظه های زیبا بود که همیشه جای شکر داره. 

برای یه مادر باردار هیچ چیز لذت بخش تر از حرکت جنینش نیست.برای من این لذت دوبله است.وقتیکه هر دو تا شون با همدیگه تکون می خورن من غرق لبخند و شادی می شم. اون موقع فقط می تونم بگم خدایا شکرت. 

اسمهاشون رو که انتخاب کردیم تصمیم گرفتم به همه بگم که نکنه تا تولد بچه هام احیانا کسی لطف کنه و یه خوابی بیبنه و بیاد بگه اسم دختر تو بذار فلان و اسم پسرتو بذار بهمان چونکه من خواب دیدم! 

واسه همین به همه اسم هدیه های الهی مون رو اعلام کردم : یاس و یوسف.   

دوستان عزیزی که خیلی لطف داشتن گفتن انتخابای خوبین و خوش سلیقه این و خلاصه موج مثبت دادن. 

بعضیا اول پرسیدن : کی اسماشونو انتخاب کرد تو یا شوهرت؟؟؟؟؟ 

بعضیا هم تحت تاثیر بعضی فیلما گفتن: پدر شوهرت باید اسم بچه هاتو انتخاب کنه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 یه نفر هم در کمال تعجب بنده گفت : من این اسمها رو دوست ندارم به جاش اینا رو بذارین!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

یه نفر دیگه هم گفت : تا بچه هات به دنیا بیان صد دفعه اسمشون رو عوض می کنید. وقتی بهش اطمینان دادم که  اسماشون همینه و تغییر نمی کنه. در کمال خونسردی گفت : ما هم این دوران رو گذروندیم. 

بدبینانه ترین حالت وقتی بود که یه نفر گفت: مطمئنی شوهرت با این اسمها موافقه؟ نکنه موقع شناسنامه گرفتن اسمها رو عوض کنه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

بی بی جون

چندین ساله که نبودنت اشکامونو جاری می کنه اما یادت همیشه توی دلامونه. 

 بی بی جونم دلم برات تنگ شده خیلی زیاد. کاشکی بودی ... خدا رحمتت کنه.   

کاشکی بودی تا سرمو روی پاهات میذاشتم و تو موهامو نوازش می کردی و درد و دل می کردیم. 

کاشکی بودی تا دستای پیرتو می بوسیدم. صورتتو می بوسیدم.

کاشکی بودی واسه رضا دعا می کردی تا من خیالم راحت می شد. آخه امروز کنکور داره.  

برای همسرم اینقدر از خاطره هات و حرفات و کلمات قصارت گفتم که باوجودی که هیچ وقت تو رو ندیده خوب میشناسد.  

یادمه یه بار که اومده بودی خونمون استقلال بازی داشت. بهت گفتم: بی بی دعا کن استقلال ببره. تو هم گفتی به حق پنج تن  ۵ تا گل بزنه. استقلال برد و ۵ تا گل هم زد. 

 من و رضا و مامان از خوشحالی کلی بوست کردیم. بازی تموم شده بود ولی تو هنوز داشتی دعا می کردی. قربونت برم بی بی مهربونم. 

حالا کی واسه رضا دعا کنه که حتما قبول شه؟ 

بی بی جون براش دعا کن با اون دل پاکو درد کشیده ات براش دعا کن. دعای تو حتما مستجاب میشه آخه تو بنده خوب خدا بودی.روحت شاد.