یاس من
یاس من

یاس من

یوسف مهربونم

دیروز که اتساین اومد خونه، واسه بچه ها کیک یزدی خریده بود. همین که یاس با همکاری داداشش درو واسه باباشون باز کردن. یوسف سریع پلاستیکو از اتساین گرفت و دو تا کیک برداشت. همون موقع با اعتراض بش گفتم : آقا یوسف چند تا چند تا ؟ ولی به حرفم اهمیت نداد. منم با خودم گفتم ولش کن حتما گرسنه اس دیگه.

اتساین هم که داشت زیر انداز بچه ها رو پهن می کرد که چیزی روی فرش نریزه، یوسف رو دید که دو تا کیک تو دستشه و بش گفت : یکی بردار بخور بعد اگه خواستی یکی دیگه هم بردار. 

ولی یوسف به حرف ما توجهی نکرد و به قول خودش پوست کیکا رو کند و بعد یکشو داد به آجیش!

من و اتساین همدیگه رو نگاه کردیمو لبخند زدیم با اینکه باهاش قهر بودم!

دعای مادر برای فرزندش

وقتی کوچک بودی

تو را با رو اندازهایی می پوشاندم

و در برابر هوای سرد شبانه محافظت می کردم

ولی حالا که برومند شده ای

و دور از دسترس ،

دستهایم را بهم گره می کنم

و تو را با دعا می پوشانم!

                                        دانا کوپر


نمی تونم جلوی اشکامو بگیرم، مخصوصا وقتی یاد مامانم می افتم که داره از راه دور واسه داداشم دعا می کنه.


نی نی های باهوشم

گرگ سیاهی در نیمه‌های شب

رفت آهسته به سوی گوسفندان


بره‌ها در خواب آرامی بودن

در پناه شبان مهربان


ناگهان سگ گله بیدار شد

از وجود گرگه خبردار شد

کرد واق و واق، واق و واق، واق و واق واق

یکهو بیدار شد از خواب آن شبان

با ضربه‌ی چوب خود زد به گرگه

شد ز کار خود گرگه پشیمان


یاس این شعر رو با چنان ناز و ادایی می خونه که نگو. مخصوصا ناگهان رو همچین می گه که اتساین حسابی کیف می کنه. ازش فیلم هم گرفته هی میذاره نگاش می کنه و اونقدر تکرارش می کنه که من خسته می شم.

یاس این روزا به هر کی می رسه یا بمون تلفن می زنه ، اول یه دور الفبای فارسی رو کامل می خونه ، بعد نوبت الفبای انگلیسی می شه و بعدشم این شعر بالایی و خلاصه طرف کلی حال می کنه. قبلا  شعر انار رو می خوند و قبل تر از اونم شعر عروسک قشنگ من .


صد دانه یاقوت

دسته به دسته

با نظم و ترتیب

یک جا نشسته

هر دانه ای هست خوش رنگ و رخشان
قلب سفیدی در سینه آن

یاقوتها را پیچیده با هم
در پوششی نرم پروردگارم

هم ترش و شیرین هم آب دار است
سرخ است و زیبا نامش انار است


یوسف هم تقریبا این شعرها رو بلده و با یاس همصدا میشه به اینصورت که فقط آخرشو تکرار می کنه.

قربون پسر گلم بشم. یه روز که یاس خواب بود (9 دی) الفبای انگلیسی رو کامل خوند و بمون یاد آوری کرد که فقط روی دخترتون زوم نکنید.


غذا چی بپزم؟

امروز غذا چی بپزم؟

واسه فردا چی درست کنم؟

شما هم از این مشکلا داشتین یا دارین؟


به خودم تبریک می گم چون من این مشکلو حل کردم چند ماهی میشه 

خیلی خوشحالم که دیگه نگران این نیستم که چی بپزم!


اول یه کاغذ و خودکار برداشتم و هر غذایی رو که بلد بودم نوشتم. هر چی که بود. حدود 80 نوع غذا شد!

بعدش غذا ها رو دسته بندی کردم. بعضی از غذا ها مال یه فصل خاص بود بعضی هاشو سالی یه بار می خوریم مثل دلمه، بعضیاشم که سبک تر بود برای شام مناسب تر بودن.

کلا 40 نوع غذا رو انتخاب کردم و توی جدولی که چهار تا ستون و هفتا ردیف داشت ( چهار هفته ی ماه ) با توجه به شرایط خونمون نوشتم.

مثلا روزایی که اتساین باید با خودش غذا ببره ، غذاهای آبدار ننوشتم. برای روزایی که می دونم از ناهار چیزی نمیمونه ، شام  هم نوشتم. البته واسه اینکه زیاد تو آشپزخونه وقت نذارم یه چیز سبک و ساده مثل سوپ یا کوکو سبزی یا کشک بادنجون نوشتم.


حالا واسه اینکه بهتر بهتون ایده بدم یه کم بیشتر توضیح می دم:



توی جدول برنامه غذایی ماهیانه من روزهای شنبه و سه شنبه خورش برنج نوشتم. شنبه رو به این خاطر انتخاب کردم که بهتره اول هفته رو با یه غذای خوب و خوشمزه شروع کنم و روزای سه شنبه هم که اتساین خونه اس بهتره از کدبانوگری خانم خونه لذت ببره.


روزای پنج شنبه هم مخصوص پلو هاست. مثل لوبیا پلو ، عدس پلو ، پر پر پلو و . . . که زود آماده بشه چون آقای خونه زودتر میاد.


یه روز هم در ماه غذای آزاد دارم که با توجه به فصل و مواد غذایی موجود از بقیه غذاهایی که تو لیستم دارم استفاده کنم.


توی این برنامه حتی روزهایی رو هم واسه مهمونی و رستوران در نظر گرفتم.  اگه بدون برنامه بریم مهمونی یا رستوران غذای روز بعدشو طبق جدول می پزم.


یه هفته در میون هم جمعه ها حلیم واسه صبحانه و آش واسه عصرونه رو گنجوندم .


حتی اینکه همراه غذا چی بیارم سر سفره مثل سبزی خوردن یا سالاد  رو هم نوشتم.


توی هر هفته حتما حبوبات داریم مثل خوراک لوبیا یا عدسی.


در مورد صبحانه هم که همیشه مفصل بوده و تنوع داشتیم، همونو فقط مکتوب کردم.


حالا اگه کسی این غذا ها رو دوست نداره دیگه مشکل خودشه وظیفه مادر اینه که مراقب سلامتی خودش و خانواده اش باشه.

کلاس ژیمناستیک

امروز نی نی های مامانی برای اولین بار رفتن کلاس ژیمناستیک. یاس حسابی ذوق کرده بود و سریع رفت پیش بچه ها و باشون شروع کرد به دویدن. اما یوسف کنار من ایستاده بود و تکون نمی خورد و هر چی من تعریف می کردم که چقدر خوبه و یاس دیگه ورزشکار شده تو هم برو ورزش کن ،تا قهرمان بشی و نگاه کن چه کارایی می کنن تو هم میتونیا برو پیش بچه ها باهاشون بازی کن ، فایده نداشت که نداشت. بالاخره آخرای ساعت کلاس یخش باز شد و رفت کلی کله ملق زد و بپر بپر کرد و چند تا ضربه هم به کیسه بکس زد و آخرشم از نردبون بالا رفت و کلی ذوق کرد.

یاس هم که از همون اول خوشش اومده بود فقط یه بار اومد پیشم و گفت : مامان واسه منم لباس ورزشی بگیر می خوام ورزش کنم.

تقریبا از یکی دو هفته پیش تصمیم گرفتم یه کلاس ورزشی ثبت نامشون کنم که هم انرژی شونو تخلیه کنن و هم سرگرم بشن. تنها کلاسی که برای سنشون مناسب بود همین بود که الکی گفتم سه سال و نیمه هستن تا قبول کردن ثبت نامشون کنن. ( جالب بود که به کپی شناسنامه هاشونم نگاه نکردن! )تازه اولشم گفتن اول برید تو سالن ببینید بچه هاتون تمایل دارن یا نه، بعدش اگه مربی شون اجازه داد ، بیایید واسه ثبت نام.

از قبلش تا اسم کلاس ورزشی رو جلوشون آوردم ، با هم دیگه گفتن : هورا !

حتی یوسف قول داد که دیگه سر جای خودش تنهایی می خوابه تا من حتما ببرمش باشگاه. ولی بازم نصفه شبی اومد پیش ما و تا من گفتم پس از کلاس ورزش دیگه خبری نیست. زد زیر گریه و گفت میشه من بیام پیش شما بخوابم ؟ میشه ؟ میشه؟ ( این سر جاش نخوابیدنای یوسف هم شده یه مسئله که نمی دونم چی کار کنم. داره رو یاس هم تاثیر می ذاره متاسفانه)

توی کلاسشون دو تا پسر چهار سال و نیمه هم هستن که دوقلون. مامان اونا تا فهمید من دو قلو دارم بهم گفت : خدا صبرت بده!

( خب دو تا پسر داشتن خیلی سخت تره تا یه پسر و یه دختر. )

وقتی کلاس تمام شد یاس بهونه می گرفت که نمی خوام ، نریم خونه. من هنوز می خوام ورزش کنم. منم تند تند لباساشو تنش می کنم قبل از اینکه از گرما آبپز شم. ولی بهونه گیری یاس دقیقا تا برسیم خونه ادامه داره.

به نظر خودمم یک ساعت کمه. توی این یک ساعت من می رم کتابخونه که نزدیک باشگاه هست. هر چی پرس و جو کردم که توی این زمان منم برم یه کلاسی یا ساعتاشون متفاوت بود یا کلاس من طولانی تر میشد. یا باید منم می رفتم با 20 تا بچه توی کلاس ژیمناستیک بپر بپر می کردم یا می تونم توی همون زمان برم سالن بدنسازی. ولی به نظر خودم بهترین انتخاب کتابخونه بود.

مربی یاس بهم گفت که به نظر می رسه یاس تو این زمینه استعداد داره. خودمم همین فکرو می کردم.حالا تا یه چیزی می شه بش می گم : دخترم الان همه غذاشو می خوره که بره المپیک قهرمان بشه و طلا بیاره.

یاس هم خیلی راحت بهم می گه : نمی خورم ، مدال هم نمی خوام!



چه سوالی را نباید از دو قلو ها پرسید؟

شما دو قلویین!


تاکید کلامی بر این موضوع باعث جلب توجه دیگران به دو قلو ها و معذب شدن آنها می شود. می توانید کنجکاوی خود را در قالب پرسشی غیر مستقیم مطرح کنید.


یه بار که سوار تاکسی می شدیم یاس سریع به آقای راننده گفت : عمو ما دو قلوییم!

یعنی لطفا سوال نکنید!



سی و نه ماهگی تون مبارک

امروز با شروع سال جدید میلادی ، دوقلوهای مامان هزار و صد و هشتاد و شش روزه شدن.

قرار بود امروز کیک درست کنم و جشن بگیریم ولی متاسفاته آنفلانزا گرفتم و توی رختخواب استراحت می کردم. برنامه جشن هم موکول شد به ماه دیگه که جوجوهام 40 ماهه می شن.


امروز یاس یه شعر جدید می خوند:


اتل متل متلا

جانگیر می خوای یا ملا

شکلات به هر دوتاشون


و باعث شد کلی بخندم. چون بش گفته بودم "لعنت" حرف بدیه به جاش کلمه "شکلات" رو انتخاب کرد که فکر می کرد حرف خوبیه!

و به جای جن گیر هم میگه جانگیر (جهانگیر منظورشه)


قربون دختر باهوشم برم