یاس من
یاس من

یاس من

تا سه میشمرم

صبح از خواب بیدار شدم . سریع رفتم توالت و بعدش دو تا تخم مرغ گذاشتم که آبپز بشن. بلافاصله رفتم تو اتاق بچه ها و پرده رو بالا کشیدم و همزمان آواز هم می خوندم :

صبحتان ایرانیان فرخنده و پیروز باد

یاس من خوشکل خانم بیدار شو

پسرم آقا یوسف صبح ات بخیر

اما انگار نه انگار .

زود باشید بچه ها می خواهیم بریم باشگاه دیر شد...

موقع صبحانه خوردن هم  همش تاکید می کردم که زود باشین دیگه ، دیر شد...

موقع لباس پوشیدن هم همینطور زود باشین دیر شد...

توی راه باشگاه هم دست بچه ها رو می کشیدم که زود باشین دیگه دیر شد...

موقع رفتن به خونه هم دوباره و دوباره ، زود باشین دیر شد...

وقتی رسیدیم خونه ، زود باشین لباساتونو در بیارین و بذارین سرجاشون. زود باشین دیر شد...

موقع خوردن ناهار زود دستاتونو بشورید... زود باشین بخورین...

بعد از ناهار ، زود باشین بخوابین ...

عصر ، زود باشین بیدار شین که عصرونه بخوریم...

زود باشین

زود باشین

زود باشین

...

خلاصه تا آخر شب n بار این جمله رو تکرار میکنم.

تا اینکه ...

کتاب تا سه میشمرم  رو برای جوجو هام خوندم. یعنی برای خودم خوندم.

و به همه مامان باباهایی که مثل من همیشه عجله دارن پیشنهادش می کنم .

خلاصه داستان :

بابا بزی همیشه عجله داشت. ولی بز کوچولو دوست نداشت عجله کنه. وقتی هم که عجله نمی کرد بابا بزی با عصبانیت می  گفت : " تا سه میشمرم ... 1 و2 و3  ! "

یه روز بز کوچولو به بابا بزی میگه که توی مدرسه یاد گرفته تا ده بشمره. و اگه بابابزی دوست داشته باشه یادش میده تا دیگه مجبور نشن اینقدر عجله کنن... 




بهانه ای برای با تو بودن


... اخیرا یه فیلم فرانسوی نگاه کردیم  . حدود یک هفته طول کشید!! ( البته هنوز رکورد فیلم  007ُُُُ Sky fall  رو نشکوندیم. اون حدود یک ماه طول کشید!!!!  چون اتساین همش وسط فیلم خوابش می برد  ، منم دلم الکی می سوخت و خاموشش می کردم بعد که دوباره وقت می کردیم باهم فیلم ببینیم ، اتساین هیچی  از فیلم یادش نمیومد و مجبور بودیم دهباره  از اول نگاش کنیم. همه دیالوگ هاشو حفظ شدم! )


فیلم  غمگین Amour  ( عشق ) ، داستان یه پیرمرد و پیرزنی بود که تا آخرین لحظه عاشق هم بودن.  به خودم میگفتم چقدر خوب و عالیه  که یه عمر با عشقت عاشقانه زندگی کنی و تا آخرین لحظه زندگی  عاشق هم بمونید!!  البته پیام فیلم فقط  این نبود. اما منو بد درگیر خودش کرد .





فیلم An inspector calls (بازرس زنگ میزند) که با فاصله یکی دو هفته بعد تماشا کردیم  جالب بود. اکثر صحنه ها توی یه سالن پذیرایی  یه خونه فیلم برداری شده بود اما چنان جذابیتی داشت که حاضر نبودم  یه لحظه ازش چشم  بردارم. ( هر چند که وسطای فیلم متوجه شدیم بچه ها هنوز  بیدارن و کلی واسه فیلم  شدن خودم و  وقفه اجباری حرص خوردم. ) به اندازه فیلم اول  ناراحت کننده نبود.  از آدمای خودخواهی میگفت که به هر قیمتی حاضرن به موفقیت برسن. دلم می خواد یه بار دیگه 10 دقیقه اولشو نگاه کنم. کارگردان هم بازرنگی بازیمون داد .




آخرین فیلمی هم که هفته پیش دیدیم ، در مورد زندگی یه عکاس بود با عنوان Blow-up که من دوستش نداشتم اما دلم می خواست کنار اتساین بشینم ، با اینکه خیلی خوابم میومد . بعد از فیلم  با هم در موردش تو اینترنت سرچ کردیم  و چند تا متن در موردش خوندیم. درمورد تنهایی انسان مدرن بود و مشکل داشتن توی برقراری ارتباط با دیگران.


خوشم میاد فیلم تماشا کنم  و بازیچه  کارگردان شم . گیجم کنه بعد خودم حدس بزنم که چی میشه آخرش و یا اونقدر گیج بشم که نتونم بفهمم آخرش چی میشه و چقدر هیجان زده میشم وقتی حدسم درست از آب در میاد.

عاشق تفسیر بعد از فیلمم . بعدش که در مورد فیلم با اتساین حرف میزنیم و فیلم بهونه ای میشه برای با هم بودن و حرف زدن. برای اینکه بفهمم دلم خیلی از این لحظه ها می خواد .

اما بیشتر از همه عاشق اینم که با تو باشم. خیلی خوشحالم که علاقه مشترکی داریم و گاه به گاه با وجود همه اتفاقات ، این سکوت ، این سرما و این سد  شکسته میشه و ما  بهم نزدیک تر میشیم ...