ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
یاس و یوسف داشتن بازی می کردن که وسط بازی دعواشون شد و یاس شروع کرد به جیغ زدن.
بابایی گفت : یاس ، چرا الکی جیغ می زنی؟ از دستت ناراحت شدم.
یاس هم سریع خودشو واسه باباش لوس کرد و با یه بوس سر و ته قضیه رو هم آورد و گفت : بابا جون دیگه جیغ نمی زنم.
بعد از ناهار یه دفعه یاد جیغ زدنشو باباش افتاد و گفت: بابا از دستم نارحتی؟
بابایی : نه عزیزم.
یاس : پس از دستم خوشحالی؟