یاس من
یاس من

یاس من

اتوبوس زرده

دیروز خیلی عصبانی شدم. هر چی هم آب خنک خوردم عصبانیتم از بین نمی رفت. الان هم که یادم میاد بازم کلی حرصم میگیره.

  

به اندازه یه توالت رفتن کوچولو، بچه ها رو تنها گذاشتم. وقتی برگشتم دیدم از پنجره هرچی دستشون اومده بود انداخته بودن پایین. همین که منو دیدن از پنجره فاصله گرفتن و بگی نگی یه کم ترسیدن البته یاس که انگار نه انگار اتفاقی افتاده ولی یوسف یه کم به عمق فاجعه پی برده بود. چون دستشو گذاشته بود روی دهنش. یاس فقط  ادای منو در میاورد و می گفت : وای چی کار کردین؟

وقت روسری سر کردن نبود همون جوری سرمو از پنجره بردم بیرون ببینم چی انداختن. اسباب بازی هاشون!! همونایی که تازه براشون خریده بودم. همین دوهفته پیش. یه اتوبوس زرد خوشکل که روش نوشته بود سرویس مدرسه و حیون پلاستیکی و یه دوچرخه سوار موزیکال که خودشون خیلی دوستش داشتن. همون موقع آرزو کردم دست مجید دلبندمو داشتم تا بدون پایین رفتن بتونم اسباب بازی ها رو بردارم. یه آقایی از ساختمون روبرویی می خواست ماشینشو از پارکینگ  بیرون بیاره. می خواستم بش بگم آقا... ولی نگفتم.

سریع مانتومو پوشیدمو شالمو سر کردم. بچه ها با تعجب به من نگاه می کردن. با خودم فکر میکردم :حالا چطوری اینا رو بذارمو برم . پشت سرم گریه می کنن نمی تونم با خودم ببرمشون تا کفش پاشون کنم یکی میاد اسباب بازیهاشونو می بره. ولشون کن باید تنها بمونن تا دیگه از این کارها نکنن. دوباره یه نگاه از پنجره به بیرون انداختم. اسباب بازیها هنوز سر جاشون بودن.

کلیدو برداشتم . جاکفشی باز نمی شد یه دمپایی بردارم .آخه از دست وروجکا با بند بسته بودمش. خلاصه گره باز شد و دمپایی مو برداشتم.

درو بستم . هیچ صدایی از بچه ها در نیومد. دکمه آسانسورو زدم.عصبانی بودم. فقط به اتوبوس زرده فکر می کردم. این آسانسور هم که همیشه توی پارکینگ مونده. زود باش دیگه. بلند بلند توی راه پله حرف می زدم.بالاخره آسانسور رسید. پریدم توش و دکمه پارکینگ رو زدم. آسانسور با سرعت لاک پشت حرکت می کرد. شاید اگه از پله ها می رفتم زودتر می رسیدم. باید یه بار زمان بگیرم. با مشت کوبیدم روی در آسانسور باز شو دیگه.

از چهارتا پله ی جلوی در ورودی پریدم پایین. کیف کردم. شاید یه دو سالی نه بیشتر بود که از این کارا نکرده بودم. آخ پام . پام کلی درد گرفت. آخه چرا قبل از توالت رفتن پنجره رو نبسته بودم؟  در ورودی  ساختمون رو باز کردم . بدون اینکه ببندمش رفتم بیرون. خواستم بدوم، نمی تونستم.کوچه زیر پام کش میومد نمی تونستم تند تر برم. پام درد می کرد. وقتی رسیدم سر کوچه دیدم یه خانم چادر مشکی داره اسباب بازیها رو جمع می کنه. 

     - ببخشید خانم اینا اسباب بازیهای بچه های منه.

ولی فقط دوچرخه سوار دستش بود.( لاشه دوچرخه و جنازه دوچرخه سوار )پس اتوبوس زرده کو؟ کوش؟

    - مال شماست بفرمایید.

   - اتوبوس زرده . یه اتوبوس زرد هم بود. ندیدینش؟

چشمام فقط دنبال اون می گشت. خودم بیشتر از بچه ها ازش خوشم می یومد. شاید یه جورایی واسه خودم خریده بودمش.

   - نه.

  - پس اتوبوسه چی شد؟ مگه چقدر طول کشید تا برسم پایین؟ توی جوبم نیس.

خانمه چادرشو باز کرد و گفت : به خدا من برنداشتم. ببین کیف هم ندارم .یه پلاستیک که توش سرنگ و ایجور چیزا بود نشونم داد و گفت : می خواستم برم آمپول بزنم.

توی دلم گفتم پس برای چی داشتی اینا رو جمع می کردی؟ واسه چی ات بود؟

اون آقایی که از پنجره دیده بودم ، داشت در پارکینگشونو می بست.ازش پرسیدم یه اتوبوس اسباب بازی کوچولو ندیده؟ گفت : همون زرده؟  یه آقایی که پیرهن سرمه ای پوشیده بوده برش داشت و رفت.

هرچی دورو برمو نگاه کردم کسی نبود. خانمه می گفت برو سر خیابون بش می رسی.

سر خیابون هم رفتم ولی فایده نداشت. اتوبوس بی اتوبوس.

خیلی ناراحت شدم. آخه آدم هر چی روی زمین دید باید برداره؟ هر چی رو زمین بود بی صاحبه؟ یا صاحبش دیگه نمی خواستش؟

ناراحت برگشتم خونه . نگران از اینکه تا حالا یاس حتما از گریه بی حال شده و یوسف هم واسه اینکه از خواهرش کم نیاره حسابی گریه کرده. ولی وقتی در خونه رو باز کردم، نه خبری از هق هق گریه بود و نه سر و صدا و شکایت که چرا ما رو تنها گذاشتی. دوتا وروجکا رفته بودن سراغ جا کفشی و هر چی کفش بود ریخته بودن بیرون !! یوسف کفشای باباشو پاش کرده بود و داشت روی فرش قدم می زد. یاس هم کفشای صورتی اش رو توی بغلش سفت گرفته بود که نکنه من ازش بگیرم .لباسشو خاکی کرده بود.

اول به خاطر اتوبوس زرده و ... دعواشون کردم. وقتی اومدم خونه تازه یادم اومد که اسب آبی شون رو هم انداخته بودن پایین و اونم نبودش. یاس سریع بش برخورد. زد زیر گریه. یوسف هم تا یاس رو دید فکر کرد اونم باید گریه کنه و شروع کرد به گریه کردن. حالا بیا آرومشون کن. تمومی نداشت. مجبور شدم دوتایی بغلشون کنم. ببرمشون توی بالکن تا بشه با جوجو و گربه و ... آرومشون کنم.

دیگه حوصله نداشتم. واسه جا کفشی و کفشا به گفتن بچه ها بیایید کفشا رو جمع کنیم، بسنده کردم. هر دوتاشون کمک کردن. بعدشم با بند جاکفشی رو بستم تا دوباره هوس کفش بازی نکن. اما فکر اتوبوس زرده ولم نمی کرد. باید برم یه اتوبوس عین همون بخرم تا خیالم راحت شه.

اگه از گرما تبخیر هم بشم دیگه پنجره رو باز نمی کنم. مخصوصا پنجره اتاق بچه ها.

آخ پام...

نظرات 3 + ارسال نظر
مهرداد پنج‌شنبه 13 تیر 1392 ساعت 10:07 ب.ظ http://کهکشان

سلام اتوبوس زرده و غیره فدای یه تار موشون
ماشاالله هزار ماشاالله خانوم و آقایی شدن برا خودشون .
خدا حفظشون کنه براتون بیشتر مراقبشون باش هر چند که خیلی سخته

هلیا چهارشنبه 12 تیر 1392 ساعت 11:57 ق.ظ http://www.mainlink2.blogsky.com

الهی من قربون این دو تا وروجکا برم .............
خاک بر سر اون آقاهه باپیرهن سورمه ای ...................
به نظرمن هم حتمابرو یکی دیگه ازون اتوبوس بگیر تا دلت خنک شه.

کسب درآمد واقعی با الماس مارکت
http://www.almasmarket.ir?rgm=asmanabi66

آیا به دنبال شغل دوم می گردید؟
آیا خانه دار هستید و کارهای منزل اجازه کار کردن به شما نمی دهد؟
آیا دانشجو هستید و علاقه دارید حین درس خواندن کار کنید و درآمد کسب کنید؟
آیا دوست دارید درآمد نامحدودی داشته باشید ؟
آیا از کار کردن در ادارات و شنیدن دستورات رئیس خود خسته شدید؟
ما راهی قانونی و پر درآمد به شما معرفی می کنیم .
در این راه همه چیز بستگی به تلاش شما دارد.
نمی گویم در این روش یک شبه پول دار می شوید ، چون این دروغی بیش نیست .
اما می خواهم به شما بگویم ، ممکن است در این روش کسب درآمد به ثروت هنگفتی دست پیدا کنید ،اگر تلاش و کوشش کنید و باهوش باشید.
شما با هر سن و مدرکی و با هر سطح اطلاعات می توانید در این سایت ثبت نام کنید.
کار شما در این سایت بازاریابی برای محصولات است.
روش دوم درآمد زایی در این سایت فروش محصولات خودتان است .

برای ثبت نام وارد سایت زیر شوید.
http://www.almasmarket.ir?rgm=asmanabi66

من حدود 4 ماه هست که بازاریاب این سایت هستم.توی این 4 ماه فروش بسیار زیادی داشتم.محصولات رو توی وبلاگم گذاشتم و توی سایت های آگهی رایگان.
انصافا مدیر سایت خوب کار می کنه و آدم با وجدانی هست.تا به حال 5 بار درآمدم رو خیلی سریع پرداخت کرده.
اگر خواستید ثبت نام کنید.
این هم وبلاگمه اگر سوالی داشتید.
iranfun12.mihanblog.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد