ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
باز باران با ترانه
با گهر های فراوان
میخورد بر بام خانهیادم ارد روز باران
گردش یک روز دیرینخوب و شیرین
توی جنگل هاى گیلانکودکی ده ساله بودم
شاد و خرمنرم و نازک
چست و چابک
با دو پای کودکانهمی دویدم همچو اهو
می پریدم از سر جودور می گشتم زخانه
می شنیدم از پرندهاز لب باد وزنده
داستان های نهانیراز های زندگانی
برق چون شمشیر بران پاره می کرد ابرها رامشت می زد ابرهارا
جنگل از باد گریزانچرخ ها می زد چو دریا
دانه های گرد بارانپهن می گشتند هر جا
سبزه در زیر درختانرفته رفته گشت دریا
تود این دریای جوشانجنگل وارونه پیدا
بس گوارا بود باران!به!چه زیبا بود باران!
می شنیدم اندر این گوهر فشانیراز های جاودانی
پند های اسمانیبشنو از من کودک من
پیش چشم مرد فردازندگانی خواه تیره،خواه روشن
هست زیباهست زیبا
هست زیبا
به یاد اون بارون سیل آسایی که 4 روز بی وقفه بارید اونم توی تیر ماه . رفتم زیر بارون قرآن خوندم و دعا کردم و بعدشم با خاله و بچه ها موش آب کشیده شدیم و کلی کودک دورنم شاد شد.