در خیالات خودم، در زیر بارانی که نیست
می رسم با تو به خانه از خیابانی که نیست
می نشینی رو به رویم خستگی در می کنی چای می ریزم برایت توی فنجانی که نیست
باز می خندی و می پرسی که حالت بهتر است؟ باز می خندم که خیلی، گرچه میدانی که نیست
شعر می خوانم برایت واژه ها گل می کنند یاس و مریم می گذارم توی گلدانی که نیست
چشم می دوزم به چشمت، می شود آیا کمی دستهایم را بگیری بین دستانی که نیست؟
وقت رفتن می شود با بغض می گویم نرو پشت پایت اشک می ریزم در ایوانی که نیست
می روی و خانه لبریز از نبودت می شود باز تنها می شوم با یاد مهمانی که نیست
رفته ای و بعد تو این کار هر روز من است باور اینکه نباشی کار آسانی که نیست…!
تو این هوای افسرده پاییزی حوصله هیچ کاری ندارم. فقط دلم می خواد بشینم و کتاب بخونم. شام هم نداریم!!!!!!
نفرین به کتاب ها
که مرا از ظرف های نشسته غافل کرد تا بدانم
جهان چقدر کوچک است
و من چقدر بدون تو تنهایم
وانمود می کنم که نفس می کشم
تو باور می کنی
دیگران نیز ....
از راضیه بهرامی
همیشه دوست دارم ات ساین قبل از اینکه از خونه بره بیرون ، منو ببوسه و با عشق از هم خداحافظی کنیم. جدا نمی دونستم بوسیدن باعث افزایش عمر و درآمد میشه و از پوسیدگی دندونا هم جلوگیری می کنه ، حتی باعث کاهش وزن هم میشه!!!
خب میشه حدس زد که باعث افزایش اعتماد بنفس و کاهش روند پیری هم می شه. اگه می خواین بیشتر در مورد بوسه بدونیند اینو رو حتما بخونیند. شایدم قبلش می خواین امتحان کنید!!
دوست همسرتان باشید و هر کاری از دستتان برمیآید برای تقویت صمیمیت بین خود انجام دهید.
عزیزم خیلی دوستت دارم هزار تا بوس
... دختر خونه که بودم به مامانم همیشه تو کارای خونه کمک می کردم اگه می خواستم در برم هم نمی شد چون در رفتن از زیر کاری که مامان جونم بم محول کرده بود غیر ممکن بود و همیشه بی چون و چرا و به بهترین نحو ممکن باید انجام میشد. تازه بعدشم کلی ازم ایراد می گرفت . بدترین ایرادشم این بود که چقدر لفتش دادی .
وقتی که همه فامیل دور هم جمع می شدیم مثله عیدا کلی کار به ما دخترا می دادن و به قول خودشون بمون مسئولیت می دادن که یعنی کار بلد شیم و واسه آیندمون خوبه و از این حرفا.
آماده کردن صبحانه با دخترا ،آماده کردن بشقابا و قاشوق ، چنگال و غیره با دخترا، سفره انداختن با دخترا، سفره جمع کردن با دخترا ، ظرف شستن با دخترا ، میوه شستن با دخترا، سالاد درست کردن با دخترا ، عصرونه دیگه با دخترا ، ( یعنی این کلمه دیگه همچین می ره رو مخم که نگو . انگار که هیچ کاری نکرده بودیم و حالا باید یه تکونی به خودمون بدیم و یه کاری بکنیم ) شام پختن با دخترا و خلاصه هر کاری که می شد و دلشون می خواست رو به ما محول می کردن. البته که مامان عزیزم همیشه تو این کار پیش قدم بود و اونقدر گفته بود که بقیه هم ازش یاد گرفته بودن مدام تکرار می کردن : سیب زمینی پاک کردنو بدین به دخترا ، کاهو شستنو بدین به دخترا، چایی رو دیگه دخترا درست کنن و ...
این ما هم شامل من و دختر دایی بزرگم و دختر دایی کوچیکم می شد. دختر خاله هام هم که کوچیک بودن اون موقعها.
همون موقعها بود که متوجه می شدم چقدر فزرم و سریع تر از دختر دایی هام کارا رو انجام می دم و خیلی خوشحال می شدم که می دیدم فس فسو نیستم! بر خلاف حرفی که روزی چندین بار از مامان میشنیدم. آخه دختر دایی هام اونقدر آروم و با کلی ناز و عشوه می خواستن یه کاری بکنن که حوصله آدم سر می رفت . تازه فهمیدم که این شگردشون بوده که کار بشون نگن! (لازم به گفتن نیست که هنوزم همین طورین)
خلاصه کلی کار بمون می دادن باید بدون اعتراض و با بهترین کیفیت انجام می دادیم وگرنه صد تا حرف میشنیدیم از بزرگ و کوچیک . تازه همیشه طلبکار هم بودن که شما دخترا هم پاشین یه کاری بکنین دیگه ... اینو من یکی نمی تونستم تحمل کنم و کلی اعصابم بهم می ریخت که آخه بابا شما که هر کاری گفتین ما انجام دادیم یه تشکر هم که نمیکنین دیگه چرا با این لحن بامون حرف می زنید. ولی کسی اهمیت نمی داد. مخصوصا مامان جونم . واسه همین همیشه به خودم دلداری می دادم که وقتی ازدواج کنم و واسه خودم خانم خونه بشم دیگه کی می تونه بم بگه این کارو بکن ، اون کارو بکن. و همزمان قند تو دلم آب می شد.
خلاصه شوهر کردم و رفتم خونه بخت از شما چه پنهون که این عادت بد خانواده ما تو خانواده آقای ات ساین دقیقا برعکسه یعنی دخترا دست به سیاه سفید نمی زنن !!! هنوزم باورم نمیشه...
خدایا به خاطر همه چیزایی که بم دادی و ندادی شکر
واسه اینکه بهاره هستم شکر
واسه همه فکرای خوبم شکر
واسه میل به تحولم شکر
واسه همه کتابای خوبم شکر
واسه تن سالمم شکر
واسه بودن آقای ات ساین شکر
واسه همه مهربونی هاش و حمایتهاش و تکیه گاه بودنش شکر
واسه همسر بودنم شکر
واسه دوقلوهام شکر شکر شکر شکر
واسه یاس ناز و نازنین و نازدار و خوشکل و وروجک و خوردنی ام شکر
واسه یوسف آقا و مهربون و دوست داشتنی وخوشمزه و محجوب ام شکر
واسه مادر شدنم شکر
واسه مادر بودنم شکر
واسه سایه مامان شکر
واسه همه از خودگذشتگی هاش و فداکاریهاش و نگرانی هاش و سختگیریهاش و راهنمایی هاش شکر
واسه دختر مامان بودنم شکر
واسه داداشی گلم شکر
واسه مشورت دادنهاشو و خندوندناشو و دلسوزی هاش شکر
واسه آجی بودنم شکر
واسه همه محبت ها و مهربونی های خاله های خوبم شکر
واسه همه خوبی های خانواده آقای ات ساین شکر
واسه همه دوستای خوبم شکر
واسه همه چی شکر شکر شکر شکر شکر
الهی شکرت
چه حالی بهتون دست میده وقتی دارین با یه دوست یا مثلا دختر خاله تون تلفنی صحبت می کنید بعد اون یهویی می گه : " ببخشید پشت خطی دارم بعدا بت زنگ می زنم! " و این بعدا شاید هیچ وقت نیاد آخه یادش رفته یا یه کار مهمتر پیش اومده. حالا اون پشت خطیه کی بوده اصلا مهم نیست. مهم این بوده که توی اون لحظه به شما بی احترامی شده. حرف شما فقط به این دلیل قطع شده که یه نفر دیگه که اصلا نمی دونه اون کیه ، تو انتظار نمونه! اگه نوبتی هم باشه ، شما که زودتر زنگ زدید! از همه بدتر اینکه اصلا منتظر تماس تلفنی کسی نبوده! مثلا اگه از اول می گفت که منتظره یه تماس مهمه ، قابل قبول بود. و معمولا هم کسی بوده که کار خاصی نداشته !! نمی دونم شاید اون لحظه با خودش فکر می کنه از طرف بانکش زنگ زدن که بش بگن یه شمش طلا برنده شده!!!
من یکی که بم خیلی بر می خوره. خیلی زیاد.
چون ممکنه یادم بره واسه چی زنگ زده بودم و چی می خواستم بگم. یا مگه بیکارم که حالا بشینم تا کی طرف زنگ بزنه. این واقعا یه بی احترامیه بزرگه که همه گیر شده . حتی بعضی از بزرگتر ها هم که یعنی الگو های ما هستن ، همین کار رو می کنن. آخه بگو مگه منتظر چی هستین؟ شاید بعدا که اگه تو زنگ زدی دیگه من نبودم باهات صحبت کنم. آخه این چه طرزشه؟
این رفتار ناپسند اطرافیان باعث شده که اولا خودم هیچ وقت این کار رو تکرار نکنم. و اگه کسی باهام اینطوری برخورد کرد همون موقع قاطعانه بهش بگم که دیگه لازم نیست بعدا بم زنگ بزنی چون جواب نمی دم. و اگه گفت : " چرا ؟؟؟؟ " بش بگم : "چون بهم بی احترامی کردی! " حالا اون طرف هر کی می خواد باشه. به عنوان یه انسان و کسی که به همه حتی بچه ها هم احترام میذارم انتظار دارم دیگران هم بهم احترام بذارن.
به نظر شما خواسته زیادیه ؟