شعر های کودکانه


و اما شعرهای کودکانه و محبوب یاس و یوسف:


عروسک قشنگ من قرمز پوشیده

        تو رختخواب مخمل آبیش خوابیده

یه روز مامان رفته بازار اونو خریده

    قشنگ تر از عروسکم هیچ کس ندیده

عروسک من چشماتو باز کن         

        وقتی که شب شد اونوقت لالا کن

بیا بریم توی حیاط با من بازی کن   

  توپ بازی و شن بازی و طناب بازی کن

( یاس عاشقه این شعره. این شعر محبوب بچگی های خودم هم بوده )


دست دست دستی بابا جون میاد

صداش توی دالون میاد

بابا جونم با مهمون میاد

با چهره ی خندون میاد

دست دست دستی مامان جون میاد

صداش توی ایون میاد

توی حیاط هی بارون میاد

صداش توی ناودون میاد

( اینو هم خیلی دوست دارن و با هم می خونن )


می رم مدرسه می رم مدرسه

جیبم پره فندوق و پسته

موش موشک من می خوره

غصه که نمی تونه بره مدرسه

آهای مدرسه آهای مدرسه

توی کتاباش پره از قصه

میرم مدرسه میرم مدرسه

جیبا پره فندوق و پسته

( یوسف عاشقه این شعره دوست داره بره مدرسه و میگه جیبام پره صندوق و پسته!! یاس هم بش میگه: صندوق چیه؟ فندوق. مگه صندوق تو جیب جا میشه؟ این حرفا رو هم همچین با ادا و ادفار می زنه که انگار یه عمر مامان بوده!! )


یه توپ دارم قل قلیه

سرخ و سفید و آبیه

می زنم زمین هوا میره

نمیدونی تا کجا می ره

من این توپو نداشتم

مشقامو خوب نوشتم

بابام بهم عیدی داد

یه توپ قل قلی داد


(اینم شعر محبوبه یوسف . هر کی بش میگه یه شعر بخون سریع اینو می خونه البته با اندکی دخل و تصرف میگه :


یه توپ دارم قل قلیه

زرد و سفید و آبیه

می زنم هوا ، هوا می ره

نمی دونی تا کجا می ره

من این توپو نداشتم

بابام بهم عیدی داد

یه توپ قل قلی داد.

همیشه هم اصرار داره که همین جوری بخونه. )


یه شعر محبوب دیگه ی بچگی های من البته با تغییرات بچه هام:

دویدم و دویدم

سر کوهی رسیدم

دو تا خانمی دیدم

یکیش به من آب داد

اون یکیش به من نان داد

نانو خودم خوردم

آبو دادم به زمین

زمین به من علف داد

علفو دادم به بزی

بزی به من شیر داد

شیر رو دادم به نون وا

نون وا به من آتیش داد

آتیشو دادم به زرگر

زرگر به من قیچی داد

قیچی رو دادم به خیاط

خیاط به من لباس داد

لباسو دادم به استاد

استاد به من کتاب داد

کتابو دادم به بابا

 بابا بم دو تا خرما داد

یکی شو خوردم تلخ بود

یکیشو خوردم شیرین بود

قصه ی ما همین بود

( یوسف فقط اول و آخر این شعر رو بلده.

یاس هم معمولا خودشو لوس می کنه که تا آخرشو نخونه.

آخر شعرو باباشون اینجوری تموم می کنه:

رفتم بالا دوغ بود

پایین اومدم ماست

بود قصه ما راست بود

بعضی وقتا هم یوسف به شوخی میگه نه نوشابه بود و بعد خودش غش غش می خنده )


عمو زنجیرباف

بعله

زنجیر منو بافتی؟

بعله

پشت کوه انداختی؟

بعله

بابا اومده

چی چی اورده؟

نخود و کشمش

با صدای چی؟

با صدای ( یه بار یوسف گفت صدای مورچه و بعدش خودش غش غش خندید. )


" ک "  مثل کپل صحرا شده پر زگل

" گ "  مثل گردو بنگر به هر سو

" ب "  مثل بهار فکر کن بسیار

" پ " مثل پسته نباش خسته

" م "  مثل موش برخیز و بکوش برخیزو بکوش

" آ "  مثل آواز قصه شد آغاز 

 (اینم که ماله بچگی های خودمه و از وقتی که بچه ها شهر موشها رو دیدن براشون می خونم و حفظ شدن. )


یه گردی سر او

دو تا چشم دو ابرو

دو تا گوش دو گیسو

نشد نشد دوباره دماغ و دهن نداره


یه بینی یه گردن

دو تا لب یه پیرهن

سه تا خط یه دامن

نشد نشد دوباره که دست و پا نداره


دو تا دست دو تا پا

دو تا کفش چه زیبا

تمام شد ماشالا

هزار هزار ماشا لا

خیلی قشنگه حالا


( آخر این شعر رو چنان بلند و با فریاد می خونن انگار که

واقعا خودشون نقاشی کشیدن و خیل هم قشنگ شده!! )


چشم چشم دو ابرو

دماغ و دهن یه گردو

حالا بذار دوتا گوش

موهاش نشه فراموش

چوب چوب یه گردن

اینم یه گردی تن

دست دست دوتا پا

انگشتهاو جورابها

ببین چقدر قشنگه

حیف که بدونه رنگه

( اینو هم موقع نقاشی کشیدن می خونن و تقریبا از همه شنیدن، هر کسی که

متاسفانه

به خودش اجازه می ده که برای اونا و به جای اونا نقاشی بکشه. )


تپلویم تپلو

صورتم مثل هلو
قدوبالام کوتاهه
چشم وابروم سیاهه
مامان خوبی دارم
میشنه توی خونه
میدوزه دونه دونه
میپوشم خوشگل میشم
مثل یه دسته گل میشم

( اینو یاس واسه مامان میخونه )


خوشحال و شاد و خندانم

قدر دنیا رو می دانم

خنده کنم من پا بکوبم من

جوانم ...

 ( این شعر رو تا همین جاش بلدن. بعضی وقتا هم با هم شوخی می کنیم و می خونیم قدر یوسفو می دانمو بعد بلافاصله می گیم قدر یاسیو می دانم. )


پروانه ی شایسته

پر می زنه آهسته

بالهاشو هی می بنده وا می کنه

منو نگاه می کنه

شاپرک خسته می شه بال هاشو زود می بنده

روی گلها می شینه شعر می خونه می خنده


( اینم از شعرهای بچگی های خودمه که یه چیزایی هم بش اضافه کردم. این از اولین شعر هایی بود که دوقلوهام یاد گرفتن و خیلی هم دوستش دارن و همیشه هم آخرش می گن : شعر می خونه بره من. مامان واسه کی شعر می خونه واسه من؟ بعد اون یکی می گه نه واسه من می خونه و خلاصه دعوا میشه دیگه... )


صد دانه یاقوت دسته به دسته

با نظم و ترتیب یک جا نشسته

هر دانه ای هست خوش رنگ و رخشان

قلب سفیدی در سینه ی آن

یاقوتها را پیچیده با هم

در پوششی نرم پروردگارم

هم ترش و شیرین هم آبدار است

سرخ است و زیبا نامش انار است

( این شعر رو یاس قبل از سه سالگی اش با کمک باباش حفظ کرد.

یوسف هم بعضی قسمتاشو حفظه. )


 توی حموم این شعر رو می خوندن:

حمومک مورچه داره

بشین و پاشو خنده داره


بعد واسه اینکه با هم شوخی کنن مثلا یوسف به یاس می گفت: یاسی خانم گریه داره. بعد یاس با اعتراض میگفت: نه آقا یوسف گریه داره. خلاصه سر اینکه کی گریه داره و کی خنده داره دعواشون میشد.( البته حدود یک ماهی میشه که نی نی های مامان دیگه چون بزرگ شدن با هم حمام نمیرن و جدا جدا می برمشون . یا یوسف با بابابش میره.)


شعر اتل متل توتوله رو هم باباشون یادشون داده :

اتل متل توتوله گاو حسن چه جوره

 نه شیر داره نه پستون

شیرشو بردن هندستون

یک زن کردی بستون

 اسمشو بذار عم قزی دور کلاش قرمزی

هاچین و واچین یه پاتو بچین


(وقتی دایی رضا میاد خونمون و تا لنگ ظهر می خوابه
مامان اینو واسه دایی می خونه و جوجوهاشم می خندن
)
گل همه رنگش خوبه
بچه زرنگش خوبه
تو کتابا نوشته
تنبلی کار زشته
تنبل همیشه خوابه
جاش توی رختخوابه
پاشو پاشو بیدارشو
از رختخواب جداشو
بشور دست و رویت
شانه بزن به مویت


و شعر تاب تاب عباسی

خدا منو نندازی

اگه خواستی بندازی

بغل مامان بندازی

رو هم عموشون یادشون داده با این تغییر که

تاب تاب تاب بازی

...

بغل بابا بندازی !


و شعر " حسنی نگو یه دسته گل " یکی از محبوب ترین شعرهای دو قلوهای مامانه که همشو حفظن و اونقدر کتابشو دوست دارن که ازش چیزی نمونده!! (همون که میگه توی ده شلمرود حسنی تک و تنها بود

حسنی نگو بلا بگو تنبل تنبلا بگو موی بلند روی سیاه ناخن دراز واه واه واه ...)


خروسه می گه قوقولی قوقو

سلاملکم آقا کوچولو

افتاده تو حوض

یه دونه هلو

هلو هلو

بپر تو گلو

( یوسف عاشقه این شعره مخصوصا قسمت سلاملکمش. )


( از این شعر خوشم نمیاد. ولی خب یاس یادش گرفته

و از تکرار بی پایانش خوشش می یاد! یوسف هم ازش یاد گرفته. )

یه حاجی بود یه گربه داشت

گربه شو خیلی دوست می داشت

گوشت که خرید طاقچه گذاشت

گربه اومد گوشته رو خورد

حاجی اومد گربه رو کشت

رو سنگ قبر اون نوشت

یه حاجی بود یه گربه داشت .....


دست کوچولو

پا کوچولو

گریه نکن

بابات میاد

تا خونه ی همسایه ها

صدای گریه هات میاد

خاله ام واسه بچه ها یه عروسک خریده بود که این شعر رو می خوند. ولی من تغییرش دادم به این:

دست کوچولو

پا کوچولو

گریه نکن

مامان میاد

 تا خونه ی همسایه ها

صدای خنده هات میاد

( لازم نیست که بگم اون عروسک نابود شد و تیکه تیکه اش کردن، از بس براشون جالب بود.

اون موقع هنوز یک سالشون نشده بود.

علت تغییرات هم این بود که تا من می رفتم تو آشپزخونه یاس بیدار می شد

و گریه می کرد و خانم همسایه بم گفت که صدای گریه بچه ها رو تو خوشون میشنوه. )


پاییزه پاییزه

برگ از درخت می ریزه

هوا شده کمی سرد

روی زمین پر از برگ

دسته دسته کلاغا

می رن به سوی باغا

همه با هم به یک باغ

قار و قار و قار و قار

( این شعر رو هم توی همین پاییز یادشون دادم و خالم یاد آوری کرد.

شعری که من خودم توی مهدکودک یاد گرفتم و کلی خاطره خوب و شیرین ازش دارم. )


توپ سفیدم قشنگی و نازی

حالا من می خوام برم به بازی

بازی چه خوبه با بچه های خوب

بازی می کنیم ما با یه دونه توپ

چون پرت می کنم توپ قشنگم را

از جا می پره می ره تو هوا

قل قل می خوره تو زمین ورزش

یک و دو وسه و چار و پنج و شش

( این شعر رو هنوز کامل حفظ نشدن ولی با من همراهی می کنن. )


این شعر رو هم گاهی براشون می خونم

میوه نخور نشسته

  رویش مگس نشسته

اول بشور با دقت

بعدا بخور با لذت

( بعدش دیگه کلی حرف پیش میاد که مامان مگس آلوده اس؟ و چرا آلوده است؟ و چرا  هایی که پایان ندارن... )


( این لالایی  رو هم خیلی دوست دارن و یه کمیش رو هم بلدن.)

گنجشک لالا سنجاب لالا
آمد دوباره مهتاب لالا
لالالالائی لالالالائی لالالالائی لالالالائی

گل زود خوابید مثل همیشه
قورباغه ساکت خوابیده بیشه
لالالالائی لالالالائی لالالالائی لالالالائی

جنگل لالالا برکه لالالا
شب بر همه خوش تا صبح فردا
لالالالائی لالالالائی لالالالائی لالالالائی



و خیلی تصادفی سر از  وبلاگ کودک دوست داشتنی ما درآوردم و تو پست : اشعار کودکانه ی قدیمی  شعرهای قدیمی و قشنگی رو خوندم که منو برد به دوران شیرین کودکیم و بی مناسبت نبود اینجا اضافه بشه. 

بازی و رشد ذهنی کودکان

بازی اول: حالت چهره
این بازی به بچه‌های دو ساله کمک می‌کند احساسات مختلف خود را بشناسند.

نوع بازی:
* با کودک دو ساله‌تان بنشینید و عکس چهره‌های مختلفی را از توی مجله‌ها و کتاب‌ها پیدا کنید.
* درباره حالتی که توی هر کدام از چهره‌ها هست از کودک‌تان سئوال کنید.
* عکس صورت کودکی را که شاد است پیدا کنید. حالتی را که در آن چهره است برای کودکتان توصیف کنید و بعد از او بخواهید حالت شادی به چهره‌اش بدهد.
* به پیدا کردن عکس‌هایی که چهره‌های شادی را نشان می‌دهند ادامه دهید.
* در روزهای بعد دنبال حالت‌های مختلف دیگری بگردید، مثلاً هیجان‌زده، غمگین و لوس.
* سعی کنید حالت‌هایی را پیدا کنید که با احساسات کودک‌تان در آن روز جور باشد.

بازی دوم: حمومک مورچه داره
این بازی شیوه‌ای عالی برای افزایش شناخت و درک مفاهیم مکانی در کودک‌تان است.

نوع بازی:
* با کودک دو ساله‌تان بازی بشین و پاشو را انجام دهید. دستش را بگیرید، به صورت دایره‌وار حرکت کنید و شعر زیر را برایش بخوانید:
حمومک مورچه داره،
بشین و پاشو خنده داره،
خوب حالا بگو چه کار می‌کنیم
با هم پا می‌شیم، با هم می‌شینیم
* به آرامی روی زمین بنشینید. کودک‌تان قطعاً شیفته این بازی می‌شود!
* دوباره بازی را از نو انجام دهید ولی این بار به جای گفتن با هم پا می‌شیم، با هم می‌شینیم حرکت را عوض کنید و بگویید:
حمومک مورچه داره،
بشین و پاشو خنده داره،
خوب حالا بگو چه کار می‌کنیم،
با هم می‌چرخیم، با هم می‌چرخیم
* می‌توانید این حرکت‌ها را هم انجام دهید: دست بزنید؛ لی‌لی‌ کنید؛ بالا و پایین بپرید؛ صدای اردک درآورید.

بازی سوم: کفشت پاته؟
این بازی به کودک‌تان کمک زیادی می‌کند تا با اعضای مختلف بدنش آشنا شود و مهارت خود را در مشاهده و درک چیزهای مختلف بالا ببرد.

نوع بازی:
* به کودک دو ساله‌تان بگویید: اگه کفش پاته، بالا و پایین بپر.
* با پرسیدن این سئوال به کودک‌تان کمک کنید: کفشت پاته؟ بهم نشونش بده، ببینم.
* به کفشش اشاره کنید و از او بخواهید بالا و پایین بپرد. شاید لازم باشد به او نشان دهید چطور این کار را بکند.
* هر بار که درباره یکی از اعضای بدون کودک‌تان از او سوال می‌کنید به آن عضو اشاره کنید و به او نشان دهید چطور حرکت‌ها را انجام دهد.
* می‌توانید این جمله‌ها را بگویید:
- اگه جوراب پاته، عقب و جلو برو.
- اگه بلوز پوشیدی، دست بزن.
- اگه شلوار پاته، سرت رو بالا و پایین کن.
* وقتی چند بار این بازی را تکرار کردید، خواهید دید که کودک‌تان بدون کمک شما می‌تواند حرکت‌ها را انجام دهد.

بازی چهارم : خرگوش ناز کوچولو
این بازی درک مفاهیم مکانی را در کودک شما تقویت می‌کند.

نوع بازی:
* از حیوانات عروسکی استفاده کنید و بازی زیر را با کودک دوساله‌تان انجام دهید. به جای کلمه خرگوش اسم هر حیوان عروسکی را که دارید با آن بازی می‌کنید ببرید.
* شعر زیر را برایش بخوانید و حرکت‌های گفته شده را انجام دهید:
خرگوش ناز کوچولو
می پره پایین، می پره بالا
خرگوش ناز کوچولو
همه جا رو خوب نگاه می‌کنه
(خرگوش را به اطراف بچرخانید)
بالا رو قشنگ نگاه می‌کنه
(خرگوش را به هوا بلند کنید)
پایینو قشنگ نگاه می‌کنه
(خرگوش را به پایین بیاورید)
خرگوش ناز کوچولو
داره می دوه تند و تند و تند
(خرگوش به دست شروع به دویدن کنید)
خرگوش ناز کوچولو
رفته یه گوشه قایم شده
(خرگوش را به پشت خود پنهان کنید)

بازی پنجم: یادگیری شعر
تحقیقات نشان می‌دهد حافظه دانشی است که تثبیت شده است. وقتی فرایند یادگیری اتفاق می‌افتد، سیناپس‌های جدیدی در مغز شکل می‌گیرد و یا سیناپس‌های قدیمی تقویت می‌شود.

کودکان دو ساله مثل اسفنج هستند. آنها چیزی را یک بار می‌شنوند و فورا شروع به حفظ کردن آن می‌کنند، مخصوصاً اگر آن کلمه‌ها همراه با حرکت باشند.

یک روش جالب خواندن شعرهای بچه‌گانه این است که روی آخرین کلمه هر مصرع تأکید کنید و آن را بلندتر بگویید و همزمان حرکتی متناسب با آن انجام دهید. این کار به کودک‌تان کمک می‌کنید شعر را بهتر به خاطر بسپارد.

* در اینجا مثالی می‌آوریم. فراموش نکنید روی کلمه آخر تأکید کنید:
تیک و تیک و تیک
(دست‌هایتان را بالا ببرید)
یه دفه ساعت یه دونه زنگ زد
(یکی از انگشت هایتان را بالا ببرید)
موشه از دیوار دوید پایین
(همان انگشت را پایین بیاورید)
تیک و تیک و تیک
تیک و تیک و تیک
(همزمان با گفتن کلمه تاک دست بزنید).

بازی ششم: عروسک بازی
تحقیقات نشان می دهد که تجربه ها و ارتباط های مثبت سالهای ابتدایی زندگی بر رشد عاطفی کودک تأثیر می‌گذارد.
این بازی را با عروسکی که دست و پا دارد انجام دهید.

نوع بازی:
* با کودک دو ساله خود روی زمین بنشینید و به او نشان دهید که چطور دست‌های عروسکش را بگیرد و آنها را به بالا و پایین حرکت دهد.
* عروسک را به کودک‌تان بدهید و بگذارید او امتحان کند.
* می‌توانید کارهای زیر را انجام دهید:
- دست تکان دهید
- کف بزنید
- پاهایتان را به هم بزنید
- بوسه بفرستید
* نظر کودک‌تان را در مورد کارهایی که دارید انجام می دهید بپرسید.

بازی هفتم : پچ پچ کردن
نجوا کردن به کودک کمک می‌کند یاد بگیرد چطور بلندی صدایش را تنظیم کند. البته انجام این کار به تمرکز زیادی هم نیاز دارد.

بچه‌های دو ساله خیلی دوست دارند کسی در گوش‌شان چیزی بگوید و وقتی که خودشان این کار را انجام می‌دهند حسابی احساس غرور می‌کند.
* چیزی در گوش کودک‌تان زمزمه کنید ؛ مثلاً بگویید: بیا دست بزنیم
* از کودک دو ساله‌تان بخواهید او هم آهسته چیزی در گوش‌ شما بگوید.
* انقدر به این کار ادامه دهید تا کودک‌تان کاملاً یاد بگیرد چطور صدایش را پایین بیاورد.

بازی هشتم: داستان میوه
اشیا معمولی که کودک شما روزانه با آنها سر و کار دارد سوژه‌های خوبی برای باز کردن سر صحبت با کودک و تقویت مهارت‌های زبانی او هستند.

نوع بازی:
* سه چهار تا میوه بردارید و به همراه کودکتان آن را بررسی کنید.
* میوه ها را تک تک قاچ بزنید و درباره آنها با کودکتان حرف بزنید: آیا میوه ای که در دستتان هست هسته، پوسته و … دارد؟
* داستانی درباره میوه ای که در دست دارید برای کودکتان بگویید. در اینجا مثالی می‌آوریم:
یکی بود یکی نبود. یه روز یه سیبی اومد پیش یوسف تا باهاش بازی کنه. سیب گفت: سلام یوسف. خیلی خوشحالم که اومدم پیشت ولی یه کمی تنهام. میشه از یه میوه دیگه هم بخواهیم بیاد و با ما بازی کنه؟
یوسف گفت: باشه، من به پرتقال زنگ می‌زنم.
یوسف تلفن رو برداشت و شماره گرفت و گفت: سلام پرتقال میشه بیای با هم بازی کنیم؟
* بگذارید کودکتان پیشنهاد کند دفعه بعد به چه میوه‌ای تلفن بزنید. با آوردن هر میوه جدیدی، آن را بررسی کنید، راجع به آن حرف بزنید و البته مزه آن را بچشید!

بازی نهم: نرم و راحت مثل باد

همین طور که دارید با نوای موسیقی به این طرف و آن طرف حرکت می‌کنید دستمالی را هم در دست‌تان بگیرید. این کار هم خیلی کیف دارد و هم به کودکتان یک حس تعادل و کنترل می‌دهد.

این بازی، بازی بسیار خلاقانه ای است و قطعا کودک شما دلش می خواهد بارها و بارها آن را تکرار کند.

نوع بازی:
* یک موسیقی شاد پخش کنید و همراه با کودک تان با روسری به این طرف و آن طرف حرکت کنید یا دایره‌وار بچرخید.
* روسری را در هوا تکان دهید و بعد آن را پایین بیاورید و به زمین نزدیک کنید.
* شما و کودک‌تان می‌توانید هر کدام یک سر روسری را بگیرید و با هم حرکت کنید.
* هر کاری انجام دهید، کودک‌تان از شما تقلید می‌کند.

از وبلاگ چشمها را باید شست

الگوی مناسب

خدای مهربونم چقدر خوب و بزرگی. من چطوری ازت سپاسگزاری کنم؟ اصلا چطوری می تونم واسه همه نعمتهایی که بم دادی ازت تشکر کنم. بعضی از نعمتهات اونقدر بدیهی شده که یادم می ره باید به خاطرشون شکرگزار باشم. من منتظرم که چه اتفاقی بیفته که دستامو بلند کنم و بگم خدایا شکرت یا سجده کنم و اشک شوق بریزم؟ من که هر چی خواستم بهم دادی! خدایا منو ببخشای که ناشکرم ، نا سپاسم. منو به بزرگی و مهربونی خودت ببخش.

از همون موقعی که دوقلوهام جنین بودن ازت میخواستم که منو بامادری که اونم دوقلو داره و دوقلوهاش دختر و پسرن و البته از دوقلوهای من بزرگترن آشنا کنی. خیلی وقته اون آدمو با همون خصوصیاتی که خواسته بودم سر راهم قرار دادی اما من متوجه نبودم!! بیشتر از یک ساله!!

خانم محمودی یه مادر موفق که دوقلوهاش الان یازده ساله شونه و چقدر مایله که تجربیاتش رو با مهربونی و دلسوزی در اختیار من بذاره ، همون هدیه الهی که باهاش سورپرایزم کردیه. خدایا شکرت. 

خیلی اتفاقی باهاش آشنا شدم ،تو یه جایی که فکرشم نمی کردم بتونم برم ( به خاطر نگهداری از بچه ها و دست تنها بودن )ولی تو خدای خوبم همه چی رو مرتب کردی تا بتونم برم و دقیقا کنار هم بشینیم!

اون روز سر ناهار یه دفعه واسم مهمون اومد و انگار خیال رفتن هم نداشتن. ات ساین هم دیر کرده بود و من همش تو دلم می گفتم: خدایا خودت یه کاری کن. دلم می خواد برم.

دقیقا تو همون لحظه ای که دیگه داشتم بی خیالش می شدم همه چیز عوض شد و همه اینها به خاطر قدرت و اراده الهی تو بود. خدایا ازت ممنونم.

از اون روز تقریبا یک سال گذشت با اینکه من شماره خانم محمودی رو داشتم و می دونستم اونم دوقلوهای غیر همجنس داره اما یه بار هم باهاش تماس نگرفتم. چه اشتباهی کردم اگه زنگ زده بودم و حال و احوال می پرسیدم و سر صحبتو باز می کردم، زودتر می تونستم از تجربیاتش استفاده کنم.

یه چند روزی بود که دلم هوای همون یک سال پیش رو داشت. اما به خودم می گفتم پس بچه ها رو چی کار کنم؟ نمیشه ولش کن. تا اینکه دقیقا سر ظهر تلفن زنگ زد با بد اخلاقی جواب دادم که کدوم آدم بی ملاحظه ای الان زنگ می زنه؟

خانم محمودی عزیز بود و بم خبر داد که یه سمینار در مورد تربیت فرزندان قراره تو فرهنگسرای نزدیک خونه ما برگزار بشه و بم شماره رزرو رو داد و بی نهایت خوشحال و شرمنده ام کرد.

خدایای مهربونم بازم بم لطف کردی و یه جوری شرایط رو پیش بردی که بتونم برم  و احساس خوبی رو تجربه کنم. بازم شکرت.

بعد از یک سال می خواستم خانم محمودی رو ببینم. اصلا قیافه اش یادم نبود. چشمم به در بود و هر کی از در وارد می شدو برانداز می کردم. آخرشم فکر کردم نمی یاد یا تو یه روز دیگه رزرو کرده. ولی اومد هر چند یه کم دیر اومد و من سریع شناختمش.

اصلا از ظاهرش ، لباس پوشیدنش حتی کیفش معلومه که اهل مطالعه و یادگیری و پیشرفته. و از سوالهایی که می پرسید و حرفایی که می زد کاملا مشخص بود که چقدر برای تربیت بچه هاش وقت گذاشته و تربیت اونها بی اندازه براش مهمه. و دقیقا همون الگویی که من نیاز دارم!!


از دست و زبان که برآید *کز عهده شکرش بدر آید


من و خانم محمودی با هم تو کارگاه فرزندپروری موفق شرکت کردیم و هر دو راضی بودیم. و این بهونه ایه که من همه مطالب اون کارگاه رو مو به مو توی پستهای بعدی برای همه مادرایی که تربیت بچه هاشون براشون مهمه بنویسم. و اینو هم بگم که روانشناس برگزار کننده اون کارگاه یعنی آقای خانلاری که از شاگردهای مرحوم آقای دکتر سهایی و آقای دکتر عشایری هستن این اجازه رو به من و همه شرکت کننده های دیگه کارگاه دادن.


باب اسفنجی


باب اسفنجی یه اسفنج زرد سوراخ سوراخه که توی آب زندگی می کنه
خیلی شاد و هر چیز ساده ای باعث خوشحالیش می شه.
اونقدر خوب و مهربونه که می تونه با
پاتریک خنگ و احمق
 
اختاپوس خود شیفته و بدجنس
آقای خرچنگ خسیس پول پرست
 دوست باشه.
عاشقه کارشه و به نظرش بهترین شغل دنیا رو داره .

از کمک کردن به دیگران لذت می بره
و...



عاشق این کارتونم حتی قبل از تولد بچه هام می نشستم و تماشاش می کردم.
منو یاد بچگی هام می ندازه و دنیای پاک و ساده و معصومانه کودکانه رو یادم میاره.
کارتون باب اسفنجی شلوار مکعبی تنها برنامه ایه که به بچه هام اجازه می دم روزانه نگاش کنن
والبته با همراهیه خودم!
( شایدم غیر مستقیم و ناخواسته سلیقه امو به بچه هام انتقال می دم!! )

کودک بیش فعالADHD

یوسف ده ماهش بیشتر نبود اون روزی که رفته بودیم خونه یکی از فامیلا. رنگ زرشکی تلفنشون توجه پسرمو جلب کرده بود و تا ولش می کردی می رفت سراغ تلفنشون . من و ات ساین هم واسه اینکه شرمنده صاحب خونه نشیم،تلفنو ازش می گرفتیم یا حواسشو پرت می کردیم. ولی تا سرمونو می چر خوندیم ، می دیدیم تلفن تو دست یوسف . این جریان چهار پنج بار تکرار شد . صاحب خونه که خوشش نیومده بود ، با اینکه خیلی هم ادعا داره که دوقلو های ما رو خیلی خیلی دوست داره نه گذاشت و نه برداشت ، یه دفعه گفت: این پسر شما بیش فعاله !!

خیلی ناراحت شدم به ات ساین علامت دادم پاشو بریم. آخه بگو آدم حسابی تو اصلا در مورد بیش فعالی چی می دونی؟ چند تا کتاب و مقاله راجع به اش خوندی؟ تو چندتا سمینار با این عنوان شرکت کردی؟ که اگه همه این کارا رو هم کرده باشی مگه تو متخصصی ، روان شناسی چیزی هستی ما نمی دونستیم! یه کلمه جدید تو در و همسایه شنیدی به سوادت اضافه شده؟ به بچه نازنین من با چه جسارتی بر چسب می زنی؟

حواسمون باشه به هیچ کس بر چسب نزنیم ( برچسب منفی )مخصوصا بچه ها. حتی توی ذهنمون. چون به تدریج همون شخصیت و همون رفتار رو توی اون فرد خواهیم دید. چرا بجاش از برچسبهای خوب استفاده نکنیم؟


 بیش فعالی تو سن سه یا چهار سالگی به بعد تشخیص داده می شه که البته کار یه متخصص زبده است و بس. یعنی حتی ما به عنوان والد که از نزدیک با کودک در ارتباطیم و همه خصوصیات و رفتار کودکمون رو میشناسیم چنین صلاحیتی نداریم، حالا چه برسه به بقیه که ماهی ، سالی ما رو تو یه مهمونی می بینن!


صحبتهای یه روانشناس ماهر (متاسفانه اسمش یادم نیست) در تله ویزیون :


کودک بیش فعال از همسالان خودش باهوش تره. باید هیجانات و انرژی اش رو تخلیه کنه . باید بپره ،بدوه و بازی های پر سر و صدا کنه . پس بهتره بره کلاس ورزش مثل ژیمناستیک ، بسکتبال. برای اینجور بچه ها کلاس هایی که بچه باید یه جا آروم بشینه و یه چیزی یادش بدن مناسب نیست. کودک بیش فعال باید اونقدر بازی و جست و خیز کنه که خودش خسته بشه و خوابش ببره. شما نمی تونید بهش بگید دیگه وقت خوابه برو سر جات بخواب! خب توی خونه های آپارتمانی ما ، با بچه بیش فعال چه کار باید کرد؟ نپر ، ندو ، نکن نداریم. [ کلا فعل منفی اثر منفی داره. بچه نکن رو نمی فهمه. همیشه مثبت حرف بزنید مخصوصا با بجه ها. ]


1.در کمد رختخوابها رو براش باز کنید. چند تا تشک روی زمین پهن کنید تا اونقدر بپره که انرژی اش تخلیه شه.

2.یه عروسک هم اندازه های خودش براش بگیرید و توشو با لباس پر کنید که سنگین بشه و بدین به بچه که باش کشتی بگیره.

3.یه استخر توب بادی تو اتاقش بذارین که توش شیرجه بزنه و هیجاناتشو تخلیه کنه.



 ویه توصیه مهم به همه مادرا  :


مادر همیشه بچه رو دعوا نکنه. وقتی رفتین مهمونی و بچه به وسیله ای دست زد مادر بچه اشو دعوا نکنه! خونه رئیس داره و رئیس خونه باید بیاد به بچه بگه دست نزن. اگه مادر دعوا کنه . رابطه مادر و بچه خراب می شه چون مادر همش در حال گفتن بکن و نکن هاست و بچه مادرش رو از دست می ده در حالیکه به مادرش نیاز داره.

و یا اگه کودک،بچه ای کوچکتر از خودشو زد ، مادر دخالت نکنه و اجازه بده مادر یا بزرگتر اون بچه بیاد و با کودک برخورد کنه تا کودک شما یاد بگیره که قوانینی وجود داره و هوش اجتماعی اش رو بالا ببره .

ولی اگه بچه ای بزرگتر ، کودک شما رو زد ، شما حتما از کودکتان حمایت و پشتیبانی کنید.


به امید اینکه همه ما فرزندانی شایسته تربیت کنیم. تلاش مادرانه تان را سپاس


نهایت خودخواهی


دوستت دارم نه به خاطر آنچه که هستی بلکه به خاطر آنچه که هستم، وقتی با تو هستم.

امروز زندگی را آغاز کن!


اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی.
به آرامی آغاز به مردن می‌کنی

زمانی که خودباوری را در خودت بکشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.
به آرامی آغاز به مردن می‌کنی

اگر برده عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی،
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی،
اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.
تو به آرامی آغاز به مردن میکنی

اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌کنند،
دوری کنی.
تو به آرامی آغاز به مردن می‌کنی

اگر هنگامی که با شغلت‌ یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی،
که حداقل یک بار در تمام زندگیت ورای مصلحت‌اندیشی بروی.

امروز زندگی را آغاز کن!
امروز مخاطره کن!
امروز کاری کن!
نگذار که به آرامی بمیری!
شادی را فراموش نکن.


" پابلو نرودا "