ترفندهای مادرانه

حلزون میل دارید؟











خاله


کاشکی یه روز هم به نام خاله نام گذاری می شد.




خاله های عزیزم خیلی دوستتون دارم. فدای همتون



  ادامه مطلب ...

رنگ یاسی

 یاس عاشقه رنگ قرمزه. همیشه از رنگ قرمز تو نقاشیاش استفاده می کنه. رنگ صورتی رو هم دوست داره. یوسف هم از رنگ آبی خوشش میاد. اول که به همه رنگا می گفت سفید. حالا رنگا رو بهتر یاد گرفته. یاس مشتاقتره و رنگا رو خوب یاد گرفته. مرتب از من می پرسه مامان این چه رنگیه؟ دامنم چه رنگیه؟ کیوی چه رنگیه؟ یه بارهم توی حمام به کاشی اشاره کرد و پرسید مامان این چه رنگیه؟ منم بش گفتم : این رنگ یاسیه. یوسف هم بلافاصله گفت مامان رنگه منم هست؟

حالا دیگه یاس فکر میکنه همه رنگا ماله خودشن! میگه این صورتیه منه. این قرمزه منه. یوسف هم سریع پشت سره یاس میگه اینم آبیه منه.

عروسک قشنگ من


عروسک قشنگ من قرمز پوشیده
تو رخت خواب مخمل آبی خوابیده
یه روز مامان رفته بازار اونُ خریده
قشنگ‌تر از عروسکم هیچ‌کس ندیده.
عروسک من
چشماتُ وا کن
وقتی که شب شد
اون وقت لالا کن
بیا بریم توی حیاط با من بازی کن
توپ بازی و شن بازی و طناب بازی کن.


 یاس من، امروز با هم این شعر رو خوندیم. مامان یاد بچگی هاش افتاده بود. تو هم خوشت اومده بود. داداش هم اومده بود با ما شعر بخونه. خلاصه سه تایی باهم کلی کیف کردیم.

سیزده بدره نود و سه

یکی از بهترین سیزده بدرای عمرم بود البته بعد از سیزده بدرای بچگیام که همیشه حسابی خوش میگذشت. چون معمولا همه فامیل - دور و نزدیک - دور هم جم می شدیم و همیشه سوبور می خوردیم. هر وقت عکسای اون روزا رو نگاه میکنم دلم میگیره. چقدر دلم صبور می خواد...



والبته اولین سیزده بدره بعد از ازدواجم که کلی بازی کردم و شاید به خاطر اینکه اون سال دیگه نگران سبزه گره زدن نبودم!


امسال رفتیم باغ آقای فامیل جدید از صبح زود تا آخر شب .






کلی بازی کردیم وسطی ، بدمینتون، والیبال، مرسی و... .چقدر کیف کردم. کلی عکس دسته جمعی گرفتیم. یه عالمه خوراکی خوردیم با اینکه ظرفیت تکمیل بود. صبور نخوردیم ولی غذا حسابی چسبید. مخصوصا آش رشته عصرونه.
 بچه ها هم کلی بازی کردن . اولین بار توی عمرشون از نزدیک خرگوش دیدن و بهش غذا دادن . کلی خودشونو کثیف کردن و با تعجب به من نگاه می کردن که چرا دعواشون نمی کنم.
شب هم که استقلال برد و شادیمو تکمیل کرد. وقتی داشتیم برمی گشتیم آرزو می کردم که فردا بازم سیزده بدر بود. آخه سالی یه بار کم نیست؟
فردا صبحش از بدن درد نمی تونستم از رختخواب جداشم. اینم از عوارض سالی یه با تحرک داشتن!!

سی ماهگیتون مبارک

دوشنبه یازدهم فروردین نود و سه عشق های مامانی دو سال و نیمه شدن.

صد و سی هفته است که به زندگیه ما شادی آوردن.

الهی همیشه تندرست و خوشحال باشن.





مادر

ناگفته های یک مادر پیر


فرزند عزیزم:



آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی،
... اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم ویا نتوانستم لباسهایم را بپوشم
اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است
صبور باش و درکم کن
یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت عوض کنم
برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم...
وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن
وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم،با تمسخر به من ننگر
وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند،فرصت بده و عصبانی نشو
وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند،دستانت را به من بده...همانگونه که تو اولین قدمهایت را کنار من برمیداشتی....
زمانی که میگویم دیگر نمیخواهم زنده بمانم و میخواهم بمیرم،عصبانی نشو..روزی خود میفهمی
از اینکه در کنارت و مزاحم تو هستم،خسته و عصبانی نشو
یاریم کن همانگونه که من یاریت کردم
کمک کن تا با نیرو و شکیبایی تو این راه را به پایان برسانم

فرزند دلبندم،دوستت دارم ...

--------------------------------------------------------------------------

مامان جونم خیلی دوستت دارم هیچ وقت با هام قهر نکن.

تولدت مبارک